کتاب عملیات ایگوانا 1 / ارثیه ی پدربزرگ اثر زهرا شاهی از نشر هوپا
ترمز دستی و چراغ راهنما اسم دوتا وسیله توی ماشین نیستند ، آن ها دوتا دوست هستند که قرار است به کمک هم ماموریت بزرگی را انجام دهند. گرفتن ارث و میراث بابابزرگ پول دار از یک بزمجه !
فکر کنم اینجا دیگر ته خط است ( این جمله مال یک فیلم است ، ولی در مورد من واقعیت دارد.)
این زیرزمین زشت ، با کلی وسایل زشت و کتاب های زشت و درو دیوار زشت ، حق من نبود.
منی که این همه بی گناهم! اما از یک چیز مطمئنم، بزمجه ی بابابزرگ هم دقیقا یک جایی توی همین خانه است.
بزمجه بی مصرفی که معلوم شد اصلا بزمجه نیست و من به خاطرش دارم جانم را از دست میدهم.
ای کسی که بعد از من این نوشته ها را می خوانی ! ماجرای واردشدنم را به این شهر و بعد به این خانه ، از اول تا این لحظه ( که احتمالا لحظات آخر است.) در قسمت های سفید کتاب هایی که این جاست برایت می نویسم تا بدانی که زندانی شدن و مردن حق من نبود. هرچند وقتی مرده باشم دانستن وندانستن تو هیچ کمکی به من نمی کند.
حداقل اگر بزمجه نما را دیدی اول نجاتش بده بعد هم گم و گورش کن !
دیدگاه خود را بنویسید