کتاب عملیات ایگوانا 2 / راز بزمجه اثر زهرا شاهی از نشر هوپا
ترمز دستی و چراغ راهنما اسم دوتا وسیله توی ماشین نیستند ، آن ها دوتا دوست هستند که قرار است به کمک هم ماموریت بزرگی را انجام دهند. گرفتن ارث و میراث بابابزرگ پول دار از یک بزمجه !
خیلی یواش در را باز کردیم و از پله ها رفتیم بالا. خبری از وانت نبود. کنار محل زندانی شدن سنجاب ها ، اتاقکی قدیمی بود که به نظر متروکه می آمد. پله هایی هم که به زندان سنجاب ها می رسید پر از پیچک و گیاه بود و راه پله را از دید مخفی می کرد.
چون ممکن بود مرده هنوز توی اتاقک باشد. شروع کردیم به سینه خیز رفتن از بین گیاها و حسابی از اتاقک دور شدیم. بعد از جایمان بلند شدیم و نفس راحتی کشیدیم. حالا دقیقا توی قلب جنگل بودیم ، شاید هم معده اش ، شاید هم روده اش...
هرچه بود دورتادورمان تا چشم کار می کرد درخت بود. خاک دست ها و لباسم را تکاندم و گفتم :(( خب ، حالا باید خیلی سریع یه تخم ایگوانا پیدا کنیم.))
دیدگاه خود را بنویسید