کتاب عملیات ایگوانا 3 / زندگی بی فرمون اثر زهرا شاهی از نشر هوپا
ترمز دستی و چراغ راهنما اسم دوتا وسیله توی ماشین نیستند ، آن ها دوتا دوست هستند که قرار است به کمک هم ماموریت بزرگی را انجام دهند. گرفتن ارث و میراث بابابزرگ پول دار از یک بزمجه !
خانم گلابی در را باز کرد و ما را فرستاد تو
اتاق زیاد شبیه اتاق شکنجه نبود. برعکس ، خیلی هم قشنگ بود. سردر نمی آوردم نقشه ی برادرزاده دکتر اکبر خبری چه میتوانست باشد.
در را که بست با هیجان گفت : نظرتون چیه بریم روی تخت بپربپر کنید ؟
به تشک تخت اشاره کرد : (( این تشک فنری میتونه شما رو تا سقف بندازه بالا ! یالا بیاید امتحان کنید.))
چی ؟ دقیقا از ما چی خواست؟ یعنی یک سیستم دستگیری توی سقف کار گذاشته بود که قرار بود وقتی بپریم بالا، دستگیرمون کنه ؟ خانم گلابی تندتند جیب هایش را گشت و دوباره گفت :(( زودباشید تنبل ها ! دلتون بازی نمیخواد؟))
نع ! من که در آن موقعیت دلم بازی نمی خواست. ناسلامتی من جاسوس بودم !
دیدگاه خود را بنویسید